مهرسامهرسا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

مهرسا خورشید زندگیمون

مهرسا و سال نو

دختر گلم این اولین عید شما بود مامانی خیلی دلش میخواست برات هفت سین بچینه تو خونه خودمون . این چیزا برا ما خیلی مهمه و اهمیت میدیم اما برا بابایی و خونوادش نه متاسفانه مامان بزرگت اینا هفت سین نمی اندازن و اینکه این اولین عید تو هست . اصلا بابایی اهمیت نمیده . خوب هرچی کردم فایده نداشت دلم شکست    اما مامانی واست عزیزدلم یه سبزه گنده ریخت که همیشه سبز باشی گلم. خاله جون یه هفت سین کوچولو وخوشجل برات درستید که با اون عکس انداختیم واسه یادگاری و اینم عکسات: خفم کردی خاله جون من عکس نمی خواممممممممممممم   ...
2 شهريور 1392

از 40 روزگی تا 2ماهگی

بابایی با این صورت میخ میخی اینگد منو نبوس دردم میاد آخ جونم سواری رو شونه های بابایی چه کیفی داره هههههههههه مامانی لباسایی که آقایی زحمت کشیده بودن تنم میکرد اما بزرگن و قیافه منم خنده دار شده بود مامانی این چجور عکس انداختن آخه آبلوم  رفت ...
28 مرداد 1392

به روایت تصویر1

دخمل نازم چون وبلاگتو دیر درستیدم وشما 5/6 ماهه شدی خاطرات این مدت و به روایت تصویر مینویسیم عکسای بدو تولدت   ٣روزگی یه کم زردی داشتی وباباجونی تو رو گذاشت زیر مهتابی برا خوب شدنت 10 روزگی ناف خوشجله افتاد و دخملی ومامان راحت شدن 18روزگی ...
28 مرداد 1392

شروع نوشتن یرا دختر نازم

خورشید من مهرسا جون از این به بعد میخوام روزهای زندگی با تو بودن بنویسم چند روز گلم برات وبلاگ درستیدم اما از بس که شیطونی نمیتونم مطلب بنویسم عزیزم البته قبلا از اینکه بیای تو دل مامانی برات یه وبلاگ خوشجل درست کرده بودم و تا خاطرات 2ماهگی رو نوشتم اما وبلاگمون خراب شد واسه همین دوباره درستیدم من و بابای روز 91/3/16 فهمیدیم که شما اومدی تو دل مامانی.بابایی شب به افتخار شما یه جشن دونفره گرفت و دوتا کفش خوشجل خریدیم یکی دخترونه یکی پسرونه آخه ما نمیدونستیم نی نیمون چیه؟ 91/4/5 رفتیم سونو تا شما رو ببینیم صدای قلب جوجولوتو بشنویم که دکتر بهمون گفت شما دو تا نی نی دارین  البته مامانی یکم نگران بود آخه دو قلویی سخته خلاص...
26 مرداد 1392
1